قوله تعالى: و إذْ قال إبْراهیم لأبیه آزر ابراهیم برین لفظ بنزدیک قومى علما معرب است، که پدر و مادر وى را ابراهام نام کرده‏اند چنان که ابن عامر خواند در لختى از قرآن، و در روایت عبد الحمید بن بکار از وى همه قرآن نسابان بر آنند که: نام پدر ابراهیم تارخ است. چنان مى‏آید که وى را دو نام بوده، و چنین فراوان است، چنان که یعقوب و اسرائیل. و مقاتل حیان گفت: آزر لقب است، و تارخ نام. سلیمان تیمى گفت: معنى آزر سب و طعن است، و هو المخطئ المعوج فى کلامهم، یعنى: و اذ قال ابراهیم لأبیه المخطئ المعوج مجاهد و ابن المسیب گفتند: آزر نام صنم است، و موضعه نصب على اضمار الفعل، کأنه قال: و اذ قال ابراهیم لابیه أ تتخذ آزر الها، و جعل اصناما بدلا من آزر. فقال بعد أن قال: ا تتخذ آزر الها، أ تتخذ أصْناما آلهة. یعقوب، آزر برفع خواند بر نداء مفرد، یعنى: یا آزر! اى: یا مخطئ و یا معوج! «أ تتخذ أصْناما آلهة» هر چه از بتان با صورتست، صنم است، و هر چه بى‏صورت وثن. و گویند که پدر ابراهیم بتگر بود، «إنی أراک و قوْمک فی ضلال مبین».


و کذلک اى کما اریناه البصیرة فى دینه، و استقباح ما کان علیه ابوه من عبادة الاصنام، کذلک نریه «ملکوت السماوات و الْأرْض» یعنى ملک الله و ما خلق فیهما من الآیات و العبر و الدلالات. و «الملکوت» الملک، زید فیه الواو و التاء للمبالغة کالرهبوت للرغبة، و الرحموت للرحمة. و ملکوت آسمان و زمین که با ابراهیم نمودند، بیک قول آن بود که از سرب بیرون آمد، بر آسمان نگرست. آفتاب دید و مهتاب و ستارگان و سیر سیارگان، و گردش فلک و ملکوت زمین دید، ازین کوه و صحرا و دریا و درختان و چهار پایان و پرندگان و امثال آن. بنظر اعتبار و استدلال در آن نگرست. یقین وى بیفزود، که آن را کردگارى است دارنده داننده.


قول سدى و مجاهد آنست که او را بر صخره‏اى داشتند، و کائنات از على تا ثرى بوى نمودند، و مکان خویش در بهشت بدید، فذلک قوله: «و آتیْناه أجْره فی الدنْیا» یعنى اریناه مکانه فى الجنة. ابن عباس گفت: ابراهیم از الله درخواست تا ملکوت آسمان و زمین بوى نمایند. فرمان آمد به جبرئیل تا وى را بر آسمان برد. وى را اشراف دادند بر اعمال خلق. یکى را بر معصیت دید، گفت: «یا رب! ما اقبح ما یأتى هذا العبد! اللهم اخسف به»، و گفته‏اند که: ابراهیم سخت مشفق و مهربان بود بر خلق خدا، چنان که روزى در خود این اندیشه کرد که از من رحیم‏تر و مهربان‏تر هیچ کس نیست.


رب العالمین او را بر آسمان برد، و او را اشراف داد بر عمل اهل زمین، و ایشان را بر معصیت دید. بر ایشان لعنت کرد، و هلاک ایشان خواست، و فى ذلک ما روى قیس بن ابى حازم عن على (ع) قال: قال رسول (ص): «لما رأى ابراهیم ملکوت السماء و الارض اشرف على رجل على معصیة من معاصى الله، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف على آخر على معصیة من معاصى الله، فدعا علیه، فهلک، ثم اشرف على آخر، فذهب یدعوا علیه فأوحى الله الیه ان یا ابراهیم! انک رجل مستجاب الدعوة، فلا تدع على عبادى فانهم منى على ثلاث: اما ان یتوب فأتوب علیه، و اما ان اخرج من صلبه نسمة تملأ الارض بالتسبیح، و اما ان اقبضه الى فان شئت عفوت، و ان شئت عاقبت».


فلما جن علیْه اللیْل مفسران گفتند: ابراهیم در روزگار نمرود بن کنعان الجبار زاد، و اول کسى که تاج بر سر نهاد، و مردم را بر عبادت خود خواند، نمرود بود، و در همه جهان ملک داشت. وقتى بخواب دید که ستاره‏اى برآمدى، و نور آفتاب و ماهتاب ببردى. از آن خواب بترسید. ساحران و کاهنان را جمع کرد، و تعبیر آن درخواست. ایشان گفتند: یولد فى بلدک فى هذه السنة غلام یغیر دین اهل الارض و یکون هلاکک و زوال ملکک على یده. گفتند: امسال درین شهر کودکى از مادر در وجود آید که زوال ملک تو بر دست وى بود. نمرود بفرمود تا آن سال هر فرزند که زادند، او را بکشتند، و مردان و زنان از هم جدا کرد، و هر ده زن مردى را بر ایشان موکل کرد، تا با شوهر بخلوت نه نشیند مگر در حال حیض. و گفته‏اند: مردان را جمله بلشکرگاه خویش برد، و با خود میداشت، و موکلان بر ایشان گماشته، تا هیچ کس از ایشان با اهل خویش در حال طهر نشود، تا این یک سال بگذرد. روزى آزر را بشغلى فرستاد، و بر هیچ کس ایمن نبود، چنان که بر آزر ایمن بود. از آنکه بتگر بود، و در دین نمرود متعصب. آزر بیامد، و آن شغل بگزارد، و بعاقبت در سراى خویش شد. رب العزة آن ساعت مهر بر وى افکند، و عشقى در سر وى نهاد، در اهل خود نگرست طاقت نداشت که باز گردد، و مباشرتى برفت، و در آن مباشرت تخم ابراهیم بنهاد.


کاهنان دیگر روز بجاى آوردند که تخم ابراهیم در مستقر خویش نهاده شد.


برخاستند، و پیش نمرود شدند، گفتند: قد حبل به اللیلة. آن فرزند که تو از وى میترسى، امشب در رحم مادر قرار گرفت. نمرود بترسید. فرزندان را که مى‏زادند میکشت، تا ابراهیم را وقت زادن نزدیک گشت. مادر وى از شهر بیرون شد و از مردم بگریخت.


بجویى خشک رسید که در آن آب بوده، و گیاه برآمده. ابراهیم آنجا از مادر جدا شد، و مادر وى را در خرقه‏اى پیچید، و در میان گیاه رها کرد، و بخانه باز آمد، و پدر را خبر کرد از آن حال و آن فرزند. پدر رفت، و همان جا سربى ساخت، و کودک را در آن سرب برد و بخوابانید، و سنگى بر در آن راست کرد، تا کس آن را نداند، و سباع قصد وى نکند. پس مادر هر روز میرفت و وى را شیر میداد، و هر گه که مادر بوى رسیدى وى را دیدى انگشتان خود در دهان گرفته، و از آن شرابى درمى‏کشید و میخورد. مادر نیک نگه کرد، از یک انگشت شیر مى‏آمد، و از دیگرى آب، و از دیگرى عسل، و از دیگرى گاو روغن و از دیگرى خرما. و ابراهیم در آن سرب میبالید. یک روزه را هفته‏اى مى‏نمود، و یک هفته را ماهى، و یک ماهه را سالى. پس چون فرا سخن آمد، روزى با مادر گفت: یا امه من ربى؟ قالت: انا. قال: فمن ربک؟ قالت: ابوک.


قال: فمن رب ابى؟ قالت: اسکت، و ضربته. مادر بخانه باز شد، و با پدر گفت: مى‏بینى این کودک! ترسم که این آن کودک است که کاهنان از وى خبر دادند، که خدایان را باطل کند، و دین نو آرد، و ملک نمرود زیر و زبر کند، و آن قصه با پدر بگفت. پدر برخاست، و بآن سرب شد. ابراهیم گفت: یا ابه من ربى؟ قال: امک. قال: فمن رب امى؟ قال: انا. قال: فمن ربک؟ قال: نمرود. قال: فمن رب نمرود؟ فلطمه لطمة، و قال له: اسکت.


ابن عباس گفت: چون هفت ساله شد، از مادر و پدر درخواست تا او را از آن سرب بیرون آرند. او را بوقت آفتاب فرو شدن بیرون آوردند. شتران و اسبان و گوسفندان را دید، با پدر گفت: ایشان چه‏اند؟ گفت: چهارپایان چرندگان. ابراهیم گفت: ما لها بد من أن یکون لها رب. ناچار این را خداوندى و آفریدگارى است. پس در آسمان و زمین و کوه و صحرا نظر کرد، گفت: این را ناچار کردگارى و آفریدگارى است. آن گه گفت: ان الذى خلقنى و رزقنى و أطعمنى و سقانى لربى، مالى اله غیره.


پس شب درآمد و مشترى بر آمد، و بروایتى زهره. چون آن کوکب دید. گفت: «هذا ربی»، فلذلک قوله عز و جل: فلما جن علیْه اللیْل رأى‏ کوْکبا جن علیه غظى علیه. عرب گویند: جنه اللیل، و جن علیه اللیل جنونا، و أجنه، اذا اظلم حتى یستتر بظلمته، و الجان و الجنان مار بود، از بهر آنکه پنهان رود. و سمى الجن جنا، لاجتنانهم عن اعین الناس.


«رأى‏ کوْکبا» چون شب برو درآمد، و او خداى را مى‏جست، و از زبر مى‏جست، آن ستاره را دید زهره یا مشترى گفت: «هذا ربی». یک قول آنست که این بر جهت توبیخ گفته است و انکار بر فعل ایشان. الف استفهام در آن مضمر است، یعنى: ا هذا ربى؟


خداى من اینست؟ و مثل این خداى تواند بود؟ هذا کقوله: «أ فإنْ مت فهم الْخالدون»؟! یعنى: أ فهم الخالدون؟ قول دیگر آنست که این بر سبیل احتجاج گفت بر ایشان، که ایشان اصحاب نجوم بودند، و تدبیر خلق از آن میدیدند، و آن را تعظیم مینهادند.


ابراهیم گفت: هذا ربى فى زعمکم ایها القائلون بحکم النجوم. هذا کقوله: «أیْن شرکائی»؟ یعنى بزعمکم و قولکم، «و انْظرْ إلى‏ إلهک» یعنى بزعمک و قولک.


ابراهیم خواست که بتدریج جهل و خطاء ایشان بایشان نماید. باول آنچه ایشان تعظیم مى‏نهادند، آن را تعظیم نهاد، پس بعاقبت نقص در آن آورد، و عیب افول باز نمود، فقال: «لا أحب الْآفلین». عرفهم جهلهم و خطاهم فى تعظیم النجوم، و دل ان ما غاب بعد الظهور کان حادثا مسخرا و لیس برب. و گفته‏اند: مثل ابراهیم در آنچه گفت: «هذا ربی» پس عیب و نقص در آن آورد، و گفت: «لا أحب الْآفلین» مثل آن حوارى است که بر قومى بت پرستان رسید، خواست که ایشان را بتدریج از آن فراستاند، اول آن را تعظیم نهاد و ایشان را در آن دین خویش بر اجتهاد داشت، تا وى را پیشرو خویش کردند، و گرامى داشتند، و بهر چه وى گفت او را مطیع و منقاد شدند، تا روزى که دشمنى عظیم بر سر ایشان آمد، با این حوارى مشورت کردند. وى گفت: راى من آنست که همه بهم آئیم، و پیش صنم تضرع نمائیم، تا کار این دشمن کفایت کند، پس همه بهم آمدند، و تضرع نمودند، و زارى کردند، و از آن نفعى و دفعى ندیدند، و کار دشمن قوى‏تر میشد و بالا میگرفت. آخر حوارى گفت: من خدایى میدانم که برخوانیم اجابت کند، و دعا کنیم کار آن دشمن کفایت کند، فهلم ندعه. قال: فدعوا الله فصرف عنهم ما کانوا یحذرون و اسلموا.


فلما رأى الْقمر بازغا اى طالعا. از اول ماه سه شب هلال گویند، و بعد از آن قمر گویند تا آخر ماه. پس بآخر شب چون ماه برآمد همان گفت که با ستاره گفت هم بر آن معنى. «قال لئنْ لمْ یهْدنی ربی» این لام خلف قسم است، و لام در لأکونن» جواب قسم است. «لئنْ لمْ یهْدنی ربی» یعنى لئن لم یثبتنى ربى على الهدى «لأکونن من الْقوْم الضالین».


فلما رأى الشمْس بازغة قال هذا ربی اینکه «هذه» نگفت، آن را سه جواب است: یکى آنست که حکایت از رب میکرد نه از عین خورشید، که آن را بخدایى میداشت، و دیگر وجه آنست که: هذا الطالع ربى. کنایت از صفت کرد نه از اسم. سدیگر وجه آنست که عرب بر اختیارند بر تذکیر و تأنیث چیزى را که در آن علامت تأنیث نیست. «هذا أکْبر» یعنى اعظم من الزهرة و القمر. «فلما أفلتْ» یعنى غابت، «قال یا قوْم إنی بری‏ء مما تشْرکون» بالله من الالهة. او را گفتند: یا ابراهیم! چون ازین خدایان بیزار شوى کرا پرستى؟ گفت: اعبد الذى خلق السماوات و الارض، «حنیفا» اى مخلصا لعبادته، «و ما أنا من الْمشْرکین». «حنیفا» صفت ابراهیم است، و منصوب است بر نعت، و حنفا مسلمانان‏اند و حنیفیه نامى است ملت اسلام را، و گفته‏اند که حنیف مسلمان بود مختتن.


و گفته‏اند که: حاج و حاجه قوْمه، المحاجة و المحاقة ادعاء الحق.


این آن خصومت و محاجت است که فرعون وى کرد با وى نمرود بن کنعان بن ماش بن ادم بن سام صاحب مجدل بابل، و شرح این محاجه در سورة البقرة رفت فى قوله: «أ لمْ تر إلى الذی حاج» الایة. «قال أ تحاجونی» قراءت مدنى و شامى بتخفیف نون است. باقى بتشدید خوانند. «و قد هدانى» اى عرفنى توحیده و لا أخاف ما تشْرکون به إلا أنْ یشاء ربی شیْئا این جواب آنست که همیشه مشرکان مسلمانان را مى‏بیم نمودند و مینمایند از گزند بتان، چنان که هود را گفتند: «إنْ نقول إلا اعْتراک بعْض آلهتنا بسوء»، و محمود را به سومنات سدنه منات تهدید کردند.


وسع ربی کل شیْ‏ء علْما اى ملأ ربى کل شی‏ء علما. این همچنانست که جاى دیگر گفت: «و رحْمتی وسعتْ کل شیْ‏ء» اى ملأت. «أ فلا تتذکرون» تتعظون، فتترکوا عبادة الاصنام؟! و کیْف أخاف ما أشْرکْتمْ مشرکان ابراهیم را مى‏ترسانیدند، و از گزند بتان تهدید میکردند. ابراهیم گفت: و کیْف أخاف ما أشْرکْتمْ چون ترسم من ازین بتان که شما بانبازى گیرید با الله؟! و ایشان نابینایان‏اند و ناشنوا و نادان و ناتوان، و شما از خداى بیناى شنواى گویاى داناى توانا نمى‏ترسید! و با وى بتان انباز میگیرید بى‏عذرى و بى حجتى و بى آنکه ایشان را سزاى خدایى است! «فأی الْفریقیْن أحق بالْأمْن إنْ کنْتمْ تعْلمون» اکنون مرا پاسخ کنید اگر دانید، از آن خداى قادر شنواى بیناى دانا سزاتر که ترسند یا ازین بتان عاجز ناشنواى نابیناى ناگویا؟! و که نزدیکتر با یمن شدن و بى‏بیم بودن آنکه از یک خداى مى‏امن باید یافت یا آنکه از هزاران؟! آن گه خود پاسخ کرد، گفت: «الذین آمنوا». اگر مستأنف نهى این سخن، نه حکایت از ابراهیم، هم نیکو است.


الذین آمنوا و لمْ یلْبسوا إیمانهمْ بظلْم در خبر است که ابو بکر صدیق گفت: یا رسول الله! و أینا لم یظلم نفسه؟ جواب داد وى را که: أ لمْ تر الى قوله تعالى فى قصة لقمان: یا بنی لا تشْرکْ بالله إن الشرْک لظلْم عظیم یعنى که این ظلم ایدر شرک است، چنان که آنجا است. و قومى بر عموم راندند، و گفتند که: این ابراهیم و اصحاب وى را است على الخصوص، چنان که روایت کنند از على (ع) که این آیت برخواند و گفت: «هذه فى ابراهیم و اصحابه خاصة، لیست لهذه الامة».